عنوان مقاله

+ مقاله رویکرد شکلی به هادی میرمیران و بهرام شیردل

فهرست مطالب

+ مقدمه
رویکرد شکلی به معماری هادی میرمیران و بهرام شیردل
۱- آثار معماری میرمیران را می‌توان در سه گرایش شکلی دسته بندی کرد
۱-۱‌ استفاده از دیاگرام فرم آثار معماری
۲-۱ استفاده از دیاگرام فرم آثار هنری و طبیعت
۳-۱ استفاده از دیاگرام دو فرم و فضای بینابین
۲- آثار معماری شیردل را هم می‌توان در سه گرایش شکلی دسته بندی کرد
۱-۲ استفاده از دیاگرام‌های هندسه فولد
۲-۲ استفاده از دیاگرام فرم آثار هنری
۳-۲ استفاده از دیاگرام فرم بدون مرکز
مرکز تجارت شیراز
بازگشت به اصول پایه
ایستایی و زیبا شناختی
ساخته و نساخته
و درباره سبک
پرسش از بهرام شیردل
گفتگو اصالت ایده
همراه با تصاویر

//////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////

مقدمه

با بهرام شیردل

خانه هایى براى رفتن!

متولد سال ۱۳۳۰ تهران

فارغ التحصیل دانشگاه تورنتو کانادا با درجه ممتاز

گذراندن دوره تخصصى معمارى در آکادمى هنرى کرنبورک در ایالت میشیگان آمریکا و زیرنظر «دانیل لیبسکیند» ۱۹۸۲

دریافت مدال نقره «کریستوفر رن» از انجمن صنفى معماران کانادا و نماینده ملکه بریتانیا در سال ۱۹۷۹

۱۴ سال تدریس در دانشگاه هاى هیوستون تگزاس، کلمبیا، هاروارد، میامى، شیکاگو، دیترویت، انستیتوى معمارى کالیفرنیاى جنوبى، انستیتو تکنولوژى جورجیا و دانشگاه ایالتى اوهایو و…

رئیس برنامه طراحى معمارى در A.A. لندن ـ از سال ۱۹۹۲ تا ۱۹۹۶ ـ

تأسیس دفتر معمارى مشترک در لوس آنجلس و لندن

طراحى و اجراى پروژه هاى متعدد معمارى و شهرسازى در کشورهاى مختلف

دریافت نشان طلا براى شهرسازى شهر جدید شانگلیو در چین (۱۹۹۵)

بهرام شیردل از معماران و شهر سازان سرشناس ایرانى در خارج از ایران است. مهرگان امروز به او و دیدگاه هایش درباره معمارى و شهر سازى اختصاص دارد.

بهرام شیردل از جمله کسانی است که در معاری جهان در کنار افرادی چون آیزنمن و به قول خود ایشون پیتر ! قرار داره و در بحث فولدینگ جز نظریه پردازان جهانی است اما در سالهای حضورشون در ایران چندان موثر نبوده‌اند. کاش بهرام شیردل و امثال ایشون که البته تعدادشون به انگشتان یک دست هم نمی‌رسه در پیشبرد معماری ایران و معماری ایرانی تلاش می‌کردند…

ما بیشتر از پرداختن به معماری فولدینگ نیازمند بازسازی معماری ایرانی هستیم که  کاملا فراموش شده…

محمد شمخانى: نسبت به ۳سال پیش که براى نخستین بار او را در گشایش یک نمایشگاه دیدم، خیلى خسته تر و شکسته تر و حتى پیرتر به نظر مى رسد. ۸سال بیشتر از اقامتش در ایران نمى گذرد و در مراجعه به شناسنامه (و نه به موهاى سپیدش) ۵۳سال بیشتر ندارد. سپیدى موها را مى شود در مقایسه با کارنامه پربارش توجیه کرد، اما خستگى اش حتماً دلیل دیگرى دارد! از سکوتى که مى کند، معلوم است ناگفته هاى زیادى دارد. در معمارى و شهرسازى بیش از هر چیزى دغدغه اش را «فضا» تشکیل مى دهد. مى گوید: «مسأله اى که از آغاز تحصیل و بعد تدریس و کارحرفه اى با آن برخورد داشته ام و برایم بیش از هر مفهوم دیگرى در معمارى و شهرسازى جالب بوده است، بطور کلى محدود به فضا مى شود. همیشه دنبال این داستان بوده ام که چه چیزى است آن فضایى که بتواند به علم و عمل آدم آزادى ببخشد. وقتى وارد فضا مى شویم تقسیم بندى معمارى، شهرسازى، طراحى شهرى و… در ذهنیت من از بین مى رود و فقط به فضایى مى اندیشم که مربوط به زمانه ماست و پاسخگوى آن.» و بعد از گسستى مى گوید که در گذار از معمارى مدرن به پسامدرن شکل گرفته و به ذهنیت او و همراهانش شکل بخشیده است. یعنى آن نظریه جایگزینى که تحت عنوان «معمارى نو» شکل گرفت و در حال حاضر «معمارى و دانش» یا گرایش توپولوژیک (سنخ شناسیک) در معمارى خوانده مى شود. به عبارتى «بهرام شیردل» از جمله معماران و نظریه پردازانى است که توپولوژى را به عنوان خاستگاه فرهنگى و علمى مورد پذیرش قرارداده است. در این باره توضیح مى دهد که : «معمارى و شهرسازى از نظر من یک بحث فرامدرن یا گسسته از مدرنیسم است.

به عبارتى من و همفکرانم به جایى رسیدیم که مدرنیسم را یک پروژه  تمام شده مى داند و دنبال جایگزینى مى گردد که بتواند ذهنیت ما را و زمان ما را متبلور کند. لازمه این جست و جوگرى، اقامت در تئورى هاى تازه و تغییر در روش هاى طراحى بود. چیزى که در مدرنیسم تجربه نشده باشد.

براى رسیدن به این سازماندهى فضایى ـ چه در شهرسازى و چه در معمارى ـ لازم بود که یک روش شناسى جدید پابگیرد و روش هایى متفاوت با روش هاى موجود در مدرنیسم پیشنهاد کند. کارى که من سعى کردم در معمارى انجام بدهم از نقطه نظر اصولى و ریشه اى به کلى متفاوت با مدرنیسم است و حتى ادامه آن به حساب نمى آید.»وقتى درباره پایه  ها و مایه هاى شکل گیرى چنین تفکرى مى پرسم تنها به یک نکته اشاره مى کند، که همان ذهنیت جامعه  بعد از مدرنیسم است و سپس اضافه مى کند: «وقتى مدرنیسم مى گوید که به خاطر این تغییر و تفاوت و تضاد در ذهنیت ها، دیگر توانایى شکل دادن به ذهنیت جامعه را ندارد، به ناچار ما فکر کردیم که باید یک ایده اى فضایى دیگر باشد که همراه با موازى ذهنیت جامعه پیش برود. تحولات و تغییراتى را که رخ داده بود، مى شد در زمینه هاى مختلفى چون فلسفه، ریاضیات، بیولوژى و… دید و دریافت کرد. در فلسفه از طریق کارهاى «ژیل دلوز»، در ریاضیات از طریق کار «رنه توم» و بطور کلى در علوم مختلف ایده هایى شکل گرفت که با عنوان «علوم هم تافته» مطرح شد.» از شیردل مى خواهم که این بحث را به نوعى بازتر کند تا بیشتر و بهتر به مصداق هاى آن پى ببریم. ابتدا اشاره اى مى کند به تهران و ترافیک و شلوغى آن و بعد مى گوید: «در اواخر قرن بیستم و در زمان حاضر ما داراى کلان شهرهایى هستیم که سابقه نداشته است و پدیده  امروزى به حساب مى آید. یعنى شهرهایى که جمعیت آنها بیشتر از ۷ و ۸ و ۱۰میلیون نفر مى شود. تئورى هاى معمارى و شهرسازى مدرن قابلیت و توان برخورد با این کلان شهرها را ندارد. یعنى اگر شما مى توانستید براى یک شهر ۴میلیونى طرح جامع داشته باشید، حالا دیگر آن طرح جامع و آن استراتژى توان برخورد با این کلان شهرهاى جدید را ندارند. بنابراین دیگر روش هایى چون طرح جامع، طرح تفصیلى و… کارآمد نیستند و سرعت تغییرات و تحولات رایج در این کلان شهرها هم پدیده اى متفاوت است که روش هاى پیشین از پس تحلیل و تطبیق با آن برنمى آیند. به عبارتى تفکر جدید در معمارى و شهرسازى مبتنى بر سرعت پدیده ها، تعداد پدیده ها و مؤلفه هایى از این دست است.» نگاهى به اطراف مى اندازم و به دیوارها که نمونه هایى از طرح هاى پیشرو شیردل را قابل گرفته اند. هر طرح ها را فراتر از آن چیزى است که تا به حال در معمارى معاصر ایران دیده ام. از میان طرح هاى نگاهم ناگهان به کتاب «افسون زدگى جدید» داریوش شایگان مى افتد که در گوشه اى از اتاق قرار نگرفته است. شیردل در همین فاصله کوتاه از فکر بیرون مى آید و با آن چشم هاى خسته از بى خوابى اش خیره مى شود و مى گوید: «در ایران به نوعى این ذهنیت در میان مردم (که خودما هم جزو آن هستیم) وجود دارد و به زندگى روزمره آنها شکل مى دهد. حالا ممکن است همه به آن فکر نکنند، اما کسانى که کارشان تولید این فضاست، مجبورند که به صورتى ملموس و عینى با آن سروکار داشته باشند. در جریان مدرنیسم معماران و شهرسازان چه به لحاظ فکرى و چه به صورت عینى و عملى دنبال ساختارهایى بودند که به اصطلاح «هموژن» نامیده مى شوند.

ساختارهایى که منظورشان بخشیدن نظم و نظامى یکسان به شهرها بوده است. مسأله اى فضایى امروز ما اما مسأله اى متفاوت است و دال بریکسان سازى نیست. پس در نتیجه باید به فضاهایى فکر کنیم که تفاوت ها، تغییرات و تضادها را به خود بگیرد و بپذیرد.» به اینجا که مى رسد چشمانش برقى مى زند و به پنجره نگاه مى کند و مى گوید: «من دنبال این هستم که بدانم و ببینم که چطور مى توان به آزادى هاى فردى و اجتماعى رسید و معمارى بطور مشخص چه نقشى مى تواند در این دگردیسى ایفا کند. چون در ساختارهایى که مى خواهند همه چیز را همگون و همسان (هموژن) کنند، مسأله آزادى دست نیافتنى مى شود.» از فرصت استفاده مى کنم و گریزى مى زنم به این ساخت وسازهاى مکررى که امروز ایران و به ویژه پایتخت آن را در خود غرق کرده است. از انبوه سازى هایى مى پرسم که این روزها حرف آن را زیاد مى شنویم و مصداق آن را زیاد مى بینیم. شیردل در این باره مى گوید: «در پروژه هاى مسکن یا پروژه هاى انبوه سازى برخوردى که با مخاطب یا شهروند مى شود او را تا حد یک «عدد» پایین مى آورد. این مسأله از نظر من با ذهنیت و زندگى و آزادى مردم مطابقت ندارد. من فکر مى کنم هر یک از این شهروندان شخصیت منحصر به فردى هستند و پروژه هاى مسکن (انبوه سازى ها) ـ که به مدرنیسم مربوط مى شود ـ، شخصیت و فردیت آن ها را در برنمى گیرد و نیازها و آرزوهاى آنها را نادیده مى انگارد. بنابراین دیگر آپارتمان سازى و فکر کردن به متراژ و… مشترک جواب نمى دهد.

به نظر من هر مسکنى باید با آن فرد و شهروند ( شخصیت) و نیازهاى او مطابقت پیدا کند و همراه شود، براى اینکه باور اجتماعى ما دیگر بر این است که هر فردى داراى شخصیت متفاوت است

و کار معمارى ( فضایى) ما باید با در نظر گرفتن نیازهاى آن فرد، پاسخگویش باشد. تا بدین ترتیب آن فرد بتواند فضاى مربوط و منحصر به خود را پیدا کند و نه حتماً فضایى قالبى که به یک اجتماع تعمیم مى یابد.» شیردل را به خاطر فعالیت هاى چشمگیرش هنوز بیرون از مرزهاى ایران بهتر مى شناسند و همین دلیل دعوت هاى رسمى و آکادمیک و حرفه اى از او براى حضور در رویدادهاى معمارى دنیا به حساب مى آید.

در یکى از این سفرها که چند ماه پیش به دعوت یک دانشگاه آمریکایى در بیروت صورت گرفته بود، به نکته جالبى بر مى خورد که حالا از او مى خواهم آن را براى ما بازگو کند. «یک گروه دانشجوى معمارى که پروژه ترم شان پروژه مسکن بود قرار بود براى تحقیقات به همراه اساتید شان به شهر «تریپولى» بروند و آنجا یک سرى محله (سایت) را براى طراحى پروژه  مسکن انتخاب کنند. از من هم دعوت کردند که همراهشان بروم. چیزى که در این پروژه و در این سفر براى من جالب بود نهایت این انتخاب و مخاطب آن به شمار مى آمد. چیزى که اصلاً مد نظر گروه نبود. به همه چیز فکر کرده بودند؛ به محله ( سایت)، به نوع و روش معمارى و به خیلى چیزهاى دیگر. در این میان اما به اشخاصى که قرار بود به صورت عینى یا فرضى در این مسکن ها اقامت داشته باشند، اصلاً فکر نشده بود. همین باعث تعجب بود که این ها چگونه مى توانند طراحى کنند، بدون آنکه شناختى از مخاطب کارشان داشته باشند و این در حالى است که من فکر مى کنم مهم ترین مؤلفه مخاطبان این پروژه ها هستند و نیازها و آرزوها و خواست هاى آنها. اکثر معماران فکر مى کنند که بتوانند فضاهایى را طراحى و خلق کنند که براى اکثر مردم مناسب و خوشایند باشد.

======