عنوان مقاله

+

تحقیق – کارگردان کیست و نقش آن

فهرست/چکیده

+

فهرست مطالب

چکیده    ۵
مقدمه    ۶
    ۷
جنبه‌های مختلف کارگردانی    ۱۰
گرایش نمایش    ۱۱
گرایش مستند     ۱۳
توانایی‌های لازم    ۱۴
موقعیت شغلی در ایران    ۱۶
کیست و وظایفش چیست؟    ۱۶
    ۱۹
الف- گزینش ایده    ۲۰
ب- تجزیه و تحلیل متن    ۲۰
ج- انتخاب عوامل    ۲۳
طراح شخصیت    ۲۹
طراح استوری برد (Storyboard)    ۲۹
برنامه ریزی    ۳۰
وظایف دیگر    ۳۰
    ۳۱
دکوپاژ (Decoupage )    ۳۲
اهمیت دکوپاژ    ۳۳
فیلم نامه دکوپاژ شده    ۳۴
استوری برد    ۳۶
مبداء    ۳۶
فیلم:    ۳۷
فیلم بلند    ۳۸
تئاتر    ۴۰
فوتوماتیک (Photomatics)    ۴۲
تجارت    ۴۲
رسانه‌های دوسویه    ۴۳
فواید    ۴۳
تولید    ۴۳
کمپوزیسیون ( Composition )    ۴۵
اهمیت کمپزیسیون    ۴۶
کمپوزیسیون مطلوب    ۴۷
توازن ( Balance )    ۴۹
اهمیت توازن    ۴۹
پرسپکتیو ( Perspective )    ۵۱
فاصله دوربین از صحنه     ۵۲
میزان باز بودن دیافراگم     ۵۲
میزان نور     ۵۳
چند نکته مهم در پرسپکتیو    ۵۳
خط فرضی ( Imaginary Line )    ۵۴
اهمیت خط فرضی    ۵۴
ترانزیشن ( Transition )    ۵۶
اهمیت ترانزیشن    ۵۷
انواع ترانزیشن    ۵۷
ترانزیشن به وسیله نماهای میانی    ۵۷
ترانزیشن به وسیله رنگ    ۵۸
ترانزیشن به وسیله نور    ۵۹
ترانزیشن به وسیله دیالوگ    ۵۹
منابع    ۶۱

///////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////////

چکیده

کارگَردان اصلی‌ترین عامل تبدیل شدن یک فیلم‌نامه یا نمایش‌نامه به یک فیلم سینمایی یا تلویزیونی، نمایش (تئاتر)، نمایش تلویزیونی (تله تئاتر)، فیلم پویانمایی و سریال تلویزیونی است. به همین دلیل است که همواره، یک اثر تصویر متحرک را بنام کارگردان آن می‌شناسند.

مهم‌ترین کاری که یک کارگردان در جریان ساخت یک اثر تصویر متحرک انجام می‌دهد، حفظ تم اصلی کار در طی مراحل سه‌گانهٔ پیش‌تولید، تولید و پس‌تولید است. کارگردان پس از مطالعه فیلمنامه آنرا خرد کرده و به قطعات کوچکی به نام سکانس، صحنه و پلان تبدیل می کند و متنی را تهیه می کند با عنوان دکوپاژ. دکوپاژ ، تقطیع یا برش فنی ، یکی از وظایف بسیار مهم کارگردان است و شامل : تصمیم گیری در مورد محل استقرار دوربین در صحنه ، نوع نورپردازی ، اندازه تصویر ، زاویه دوربین ، نوع حرکت دوربین ، تعداد تصاویری که برای نمایش یک موقعیت لازم است ، نوع اتصال نماها به یکدیگر ، هر صدایی که قرار است در صحنه شنیده شود ( هر صدایی غیر از دیالوگ ها ) و باقی جزئیاتی است که به فرایند تصویری شدن فیلمنامه (سناریو) مربوط می شود.

: کارگردانی موفق است و می تواند بازیهای زنده و پر انرژی از بازیگران دریافت کند که بتواند از طریق توضیح و تشریح شخصیت و توجیه بازیگر، او را هدایت کند. از هر عاملی و ابزاری استفاده کند تا بازیگر را به نقش برساند.

واژه های کلیدی: کارگردان، کارگردان انیمیشن، کارگردانی تئاتر، دکوپاژ، استوری برد، فیلم، فوتوماتیک، کمپوزیسیون، توازن، پرسپکتیو، خط فرضی، ترانزیشن

 

مقدمه

اصول قاب بندی، ریتم، تداوم حرکت، صدا و تصویر از جمله قواعدی هستند که کارگردان برای دکوپاژ به کار می گیرد.این قواعد هنری بر خلاف اصول علوم طبیعی چندان ثابت و غیر قابل تغییر نیستند بلکه حاصل تجربیات و ترجیحات کارگردانان پیشین بوده و بر اساس نوع نگرش و سبک هنری فیلمساز متغیر می باشند. از جمله مهمترین فیلمسازان تاثیر گذار که برای نخستین بار تئوری فیلمسازی را شکل دادند می توان از پودفکین و آیزنشتاین دو فیلمساز روس نام برد. پودفکین با ازمایش­های مونتاژی خود سعی کرد نشان دهد که با امکانات مونتاژ می­توان واقعیت را جعل کرد. در این نوع مونتاژ معمولا ایدئولوژی و پرنسیب فیلمساز به عنوان اصل قرار گرفته و سعی در نمایش آن می­شود. در شیوه­ی پودفکین، فیلم یک رویداد تاثیرگذارتر و جاندارتر از خود رویداد واقعی به نظر می­رسد. برای همین پودفکین نوع نگاهش را به سینما مونتاژ انفجاری نامید. آیزنشتاین بر خلاف پودفکین معتقد بود که مونتاژ وصل کردن منطقی نماها نیست تا داستانی تعریف شود. بلکه تدوین تصادم نما¬هاست. آیزنشتاین نه در جستجوی بیننده¬ای منفعل بلکه در جستجوی بیننده¬ای خلاق بود. بیننده¬ای که بتواند در تکمیل اثر هنری نقشی فعال ایفا نماید و به سفید خوانی اثر هنری بپردازد. منظور از سفید خوانی معنایی است که بیننده از طریق تجزیه و تحلیل فیلم، به فیلم می¬افزاید معنایی که به ظاهر در فیلم موجود نیست اما به وسیله تحلیل فیلم می¬توان به آن پی برد. آیزنشتاین معتقد بود برای رسیدن به سینمایی تاثیر گذار؛ می¬توان از عناصر زیر در مونتاژ تصاویر استفاده کرد.

قواعد اساسی کارگردانی

در سال های آغازین تاریخ فیلم سازی ، نقش کارگردان به اندازه ای که بعدها مهم و تاثیرگزار شد ، نبود ، زیرا ساختار فیلم ها بسیار ساده و به دور از هر گونه پیچیدگی بود. با گسترش سینما و توسعه فیلم سازی ، حضور شخصی که بر کل فیلم نظارت داشته باشد و آن را از جهت فنی و هنری رهبری کند ، بیشتر احساس شد و به این ترتیب کارگردان به چهره ای شاخص و فردی مهم در عرصه فیلم سازی بدل شد ، کسی که فکر ، دیدگاه و خلاقیت خود را در فیلم ها اعمال می کرد. چنین آزادی عملی می توانست به دستاوردهای ارزشمندی در فیلم سازی و پیشرفت هنر سینما منتهی شود ، کما اینکه پیش از اوج قدرت گیری استودیوها این گونه بود و بسیاری از تمهیداتی که امروزه به طور گسترده در فیلم ها می بینیم در همان سال های نخستین به کار گرفته شده اند ، و در آثار فیلم سازان بزرگی چون دیوید وارک گریفیث ( David Wark Grifith ).

در دوران اوج نظام استودیویی ، میان سردمداران استودیوها و فیلم سازان منازعه ای دامنه دار بین پول و هنر به وجود آمد. از طرفی استودیوها تنها خواهان تولید انبوه فیلم های پر فروش بودند و برای تکنیک ها و تجربه شیوه های جدید ارزشی قائل نبودند و از طرف دیگر کارگردانان خوش ذوق و با استعداد می خواستند تا حد ممکن استقلال و آزادی عمل داشته باشند تا اثرشان را غنای بیشتری ببخشند. در این میان برخی از فیلم سازان با هوشمندی این محدودیت ها را کنار می زدند و فیلم های خود را می ساختند مانند آلفرد هیچکاک ( Alfred Hichcock ) ، برخی سرانجام تسلیم این محدودیت ها شدند و برخی حاضر نشدند به این محدودیت ها تن دهند ، آنها تا حد ممکن مقاومت کردند ولی در نهایت یا زیر بار این فشارها از پا در آمدند ، در این میان به فیلم سازان بزرگی چون ارسن ولز ( Orson Wells ) و اریک فن اشتروهایم ( Erich Von Stroheim ) می توان اشاره کرد. در این دوران ، استودیوها کنترل بسیاری بر کار فیلم سازها اعمال می کردند و در واقع کارگردان به یکی از افراد دست اندر کار تولید فیلم بدل شده بود که انتظارات دیگران را بر آورده می کرد و در تدوین نهاپی فیلم اختیاری نداشت. نظام ستاره سازی و قدرت گیری ستاره ها نیز ابعاد تازه ای به این مسئله بخشید به گونه ای که انگار وظیفه اول فیلم ساز ، خلق فرصتی برای ابراز وجود ستاره هاست.

با مطرح شدن تئوری مولف ( Auteur Theory ) در دهه ۱۹۵۰ از سوی منتقدان و تحلیل گران فرانسوی ، تمایل تازه ای برای بازشناسی فیلم ها و فیلم سازان مطرح شد ، و فیلم سازانی به نام مولف معرفی شدند که در کارهای خود شخصیت و خصوصیات خاصی را ابراز می کردند و در عین حال که نظام استودیویی را تحمل می کردند ، دیدگاه شخصی خود را هم بروز می دادند. به ویژه فیلم سازانی چون ، هاوارد هاکس (Howard Hawks ) ، نیکلاس ری ( Nicholas Ray ) ، الفرد هیچکاک ، ارسن ولز و برخی دیگر اعتبار وسیعی کردند.

نقد مبتنی بر تئوری مولف در برخورد استودیوها با فیلم سازان موثر بود اما از آن هم مهم تر ، فروپاشی نظام استودیویی به ویژه در هالیوودد بود. با ورود تلوزیون از میزان تماشاگر فیلم ها کاسته شد ، هزینه تولید فیلم بالا رفت و … . دیگر ادامه کار برای استودیوها مانند سابق وجود نداشت. با فروپاشی استودیو های قدیمی و ظهور کمپانی ها و موسسات جدید فیلم سازی ، نظام ستاره سازی هم افول کرد و به این ترتیب فیلم سازان استقلال بیشتری پیدا کردند. قدرت گیری دوباره کارگردان ها روز به روز فزونی یافت ، به ویژه ورود استعدادهای جدید با ایده های نو و درخشان در دو دهه ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ ، این قدرت گیری را وارد ابعاد تازه ای کرد تا جایی که کارگردان را به بزرگ ترین مسئول شکل نهایی فیلم و مسئول موفقیت یا ناکامی آن بدل ساخت.

اما در سال های اخیر ، بار دیگر شاهد قدرت گرفتن تهیه کننده ها و اعمال نفوذ آنها هستیم ، ولی کماکان نام فیلم سازها به اندازه ستاره فیلم ها درخشان و در موفقیت فیلم اثرگذار است.

طبق آماری که در سال ۱۹۹۳ گرفته شده است، نوجوانان آمریکایی تا پایان دبیرستان ۱۹ هزار ساعت به تلویزیون نگاه می‌کنند؛ یعنی بیشتر از مدت زمانی که در کلاس درس حضور دارند، وقت خود را صرف تماشای تلویزیون می‌کنند. متأسفانه درکشور ما آمار دقیقی در این زمینه وجود ندارد. اما تأثیرپذیری بسیار زیاد نوجوانان و جوانان ما از شخصیت‌های تلویزیونی، بیانگر آن است که جوانان، بخش عظیمی از وقت خود را صرف تماشای تلویزیون می‌کنند و در این میان تله تئاترها، فیلمها و سریالهای تلویزیونی که در حیطه کار کارگردانان تلویزیون است، بیشترین مخاطب را دارند.

کار کارگردان تلویزیونی در هر قسمت سازمان تلویزیون متفاوت است . ولی تقریبا در همه جا در مورد تمام جنبه‌های برنامه ،‌ از آغاز تا انجام مسئول است . در بعضی از برنامه‌ها هم کارگردان موظف به خلق و ارائه موضوع برنامه است .

کارگردان به خاطر شغلش همیشه عامل کلیدی تولید محسوب می‌شود .

در هر برنامه‌ای بسته به نوع آن کارگردان مسئولیت متفاوتی را به عهده دارد . گاهی ناچار است به سرعت تصمیم بگیرد و تصمیمش را با عجله انتقال دهد ، حوادث را بروشنی بیان کند و چیزی را از قلم نیاندازد .

کارگردان تلویزیونی به دو روش عمده زیر کار می‌کند

۱- روش انتخابی : دراین روش کارگردان بیشتر هماهنگ کننده است . هر یک از طراحان هرکدام با ایده‌های خود روش را از پیش می‌برند. در برنامه‌هایی که برنامه با عجله آماده و پخش می‌شود یا در برنامه‌های زنده این روش موثری است .

۲- روش ابتکار و خلاقیت : در این روش کارگردان بر جزئیات فنی اعضا نظارت کرده و انتظار دارد که همه مسائل مورد نظر او را دنبال کنند .

جنبه‌های مختلف کارگردانی

۱- تجزیه و تحلیل : هدف برنامه را در نظر می‌گیرد ،‌چگونگی ارائه موضوع و پیش بینی تاثیر روی بیننده به عهده کارگردان است .

۲- توضیح و توصیف برای گروه تولید توضیح می‌دهد که این برنامه به دنبال چیست و چگونه آنرا می‌تواند بدست بیاورد .

۳- مشورت و برنامه ریزی فنی برای ضبط و تولید : بررسی و کنترل روش‌ها ، فنون ، تجهیزات ، ‌صحنه‌آرایی .

۴- سازمان تولید : تنظیم بودجه و نیروی انسانی برای تولید ، تعیین بازیگرها ،‌مجریان و همچنین آماده کردن نوشته‌هایی از قبیل تصویرنامه برگهای سفارش و غیره

۵- آماده سازی مقدمات تولید : تنظیم و آماده ساختن موارد تکمیلی مانند عنوانبندی ‌ ، گرافیک و غیره

۶- راهنمایی گروه: راهنمایی و هدایت بازیگران و مجریان وهمچنین گروه‌های صدا‌، نور و دادن علامت های لازم به بازیگران و مجریان رفع مشکلات فنی.

۷- هماهنگی: با شبکه های ویدیویی و فیلم و …

۸- ارزیابی: کنترل ارزشهای هنری کار ،‌بازیها ، اجرا ، کیفیت دوربین ، مدت زمان بخشهای برنامه

۹- تدوین : سرهم کردن یا تدوین کردن قسمتهای مختلف .

۱۰- تبلیغات : سازماندهی و تهیه مطالب لازم برای تبلیغات . (همچنین ببنید: تبلیغات تلویزیونی)

======